پنجشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۴


واي بر من !!!!بد زمونه ايه تو بايد سرتو بندازي پايين وبه حال خودت گريه كه نه بخندي دنيا شده پر از آدم هايي كه نمي دونن چي وكي هستن نه مي دونن زندگي چيه نه مي دونن حقشون چيه نه ميدونن از زندگيشون چي مي خوان از وقتي بيدار مي شن توي چهار چوبهايي كه براشون تعريف شده قرار ميگيرن بدون اين كه نا راضي باشن همشون غرق اين ساختارهاي اشتباه شدن . تازه سعي ميكنن اونهايي رو هم مي خوان خودشون باشن غرق كنن . وقعاً كه ديگه خسته شدم همش بايد خودتو اون جور كه نيستي نشون بدي اين خيلي بده كه آدم ها توي تمام عمرشون فقط توي دم مرگشون مي فهمن كه زندگي چي بوده تازه اگه بفهمن ! چند روز پيش با همكاران بلند پروازي مي كرديم كه اي كاش آدمها به جاي غذا خوردن كتاب مي خوندند تصور كنين اگه همه از صبح تا دم غروب كار ميكردن براي خريدن يك جلد كتاب تا مغزهاي گشنه بچه هاشونو سير كنن چه جالب مي شد. واي خدا جون چي مي شد، اون وقت براي من وامثال من كه در حال حاظر به عنوان بدبخت بيچاره وبي كار و هزاراسم ديگه كه رومون مي گذارن، دنيا معكوس عمل مي كرد. به قول رفيقان گفتني اوخاي.

هیچ نظری موجود نیست: